روزی مورچه ای دانه درشتی برداشت ودر بیابان می رفت.
از او پرسیدند:((کجا می روی؟))
گفت:((می خواهم این دانه را برای دوستم که در شهر دیگری زندگی می کند ببرم.))
گفتند:((واقعاً که مسخره ای!تو اگر هزار سال هم عمر کنی،نمی توانی این همه راه را پشت سر گذاری واز کوهستانها بگذری تا به او برسی.))
مورچه گفت:((مهم نیست.همین که من در این مسیر باشم،او خودش می فهمد که دوستش دارم...))
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: